پر بازدیدترین
خبر های ورزشی
آمار سایت
امروز
-1
دیروز
-1
هفته
-1
ماه
-1
کل
-1
 
کد مطلب: 115136
پدر صهيونيسم نوين
تاریخ انتشار : 1393/01/01
نمایش : 650


يادداشت پايگاه خبري تحليلي پيرغار؛

بنيامين زيب بن ژاکوب هرتسل که به اختصار او را تئودور هرتزل مي‌خوانند، مطابق دوم مه 1860 در شهر بوداپست به‌دنيا آمد. وي دومين فرزند خانواده‌‌اي يهودي بود که اصالتا اهل صربستان بودند و از اتباع آلماني‌زبان امپراتوري اتريش مجارستان محسوب مي‌شدند. مادر وي بيشتر طرفدار امانيسم آلماني بود تا شريعت يهود و همين مساله باعث شده بود هرتزل تا جواني علاقه‌‌اي به آيين يهود نداشته باشد و در نتيجه به عنوان يک آلماني سکولار و مخالف سنت يهود و به گفته‌‌ آموس الون به‌عنوان يک آتئيست

بود. وي در سال 1878 همراه خانواده‌اش به وين مهاجرت کرد و براي تحصيل در رشته حقوق وارد دانشگاه شد

و به عضويت حزب بورشن شافت که انگيزه‌هاي ناسيونال- ليبرالي داشت درآمد و پس از مدتي روزنامه‌نگاري در وين و سالتسبرگ به نمايشنامه‌نويسي در پاريس روي آورد. روال بي‌تفاوتي وي نسبت به يهوديت همچنان ادامه داشت تا اينکه در سال 1894 واقعه دريفوس رخ داد. ماجرا چنين بود که در آن سال يک افسر يهودي فرانسوي به اشتباه به جرم جاسوسي براي آلمان‌ها دستگير و در دادگاه نظامي به حبس ابد محکوم مي‌شود و پس از اين واقعه موجي از احساسات ضديهودي اروپا را فرامي‌گيرد. (اينکه اين مساله و فراگير شدن احساسات ضديهودي در اروپا به همين دليل بوده باشد از ديد محققان محل اشکال است چرا که اولا جاسوسي يک يهودي فرانسوي براي آلمان‌ها نمي‌بايد همان عکس‌العمل را در جبهه آلماني به‌وجود آورده باشد و ثانيا جاسوسي يک يهودي به نفع کشوري که اتباع بسياري را در اروپاي آن روز شامل مي‌شده دليل کافي براي ايجاد احساسات نژادي و ديني در کل اروپا محسوب نمي‌شود بويژه که بررسي جامعه‌شناختي آن روز اروپا اين حقيقت را آشکار مي‌کند که پس از رنسانس و بعد‌ها با به‌وجود آمدن احساسات ملي‌گرايانه در کشور‌هاي اروپايي، هويت بر پايه مذهب در نظر گرفته نمي‌شده و اين مليت بوده که معرف شخصيت محسوب مي‌شده است، چنان‌که به‌عنوان مثال امپراتوري اتريش مجارستان شامل اتباع يهودي، اسلاو، صرب، فرانسوي، ژرمن و ايتاليايي بوده است. ثالثا تاريخ اروپا سرشار از امواج ضديهودي به‌دليل فاش شدن برخي جنايات يهوديان مانند برخي مناسک تلمود و... در کنار مساله رباست که شاهدمثال آن مواردي مانند اخراج يهوديان در قرن سيزدهم و شانزدهم از انگلستان و در قرن پانزدهم از اسپانيا و پرتغال و در قرن هجدهم از فرانسه و در 2 قرن 19 و 20 از روسيه و آلمان است. در نتيجه جاسوسي يک يهودي نمي‌توانسته عامل ايجاد احساسات ضديهودي باشد و اين مساله در واقعي‌ترين حالت تنها بر نفرت مردم اروپا از يهوديان افزوده است.) به هر حال طبق تواريخ رايج، با به‌وجود آمدن اين مساله به‌رغم آنکه هرتزل به گفته ژاک کورنبرگ، دريفوس را گناهکار مي‌دانست وي را به اين صرافت انداخت که يهوديان بايد از اروپا خارج شوند و سرزمين ديگري را براي سکونت برگزيند. سال بعد او کتاب دولت يهود را منتشر کرد و در آن به تدوين دلايل و ترغيب يهوديان اروپا نسبت به سرزمين ديگري نظير آرژانتين پرداخت و اين در حالي بود که مساله يهوديان و قضيه دريفوس همچنان در مطبوعات اروپا پيگيري مي‌شد و همين باعث انتشار کتاب در شمارگان بسيار شد. اگرچه بعدها هرتزل در گفت‌وگو با ولفستون از شخصيت‌هاي برجسته صهيونيست، گفته بود: «چنانچه من از کتاب «خودمختار» پينسکر (کتاب مشابهي که رهبر جنبش عشاق صهيون چند سال قبل نوشته بود) اطلاعي داشتم، هيچ‌وقت اظهار عقيده‌اي نمي‌کردم...». با انتشار گسترده کتاب، هرتزل به شخصيتي قابل توجه در اروپا تبديل شد؛ بويژه که بحران حاصل از واقعه دريفوس حاکمان اروپايي را براي يافتن راه‌حلي هميشگي براي موارد مشابه تحريک کرده بود و هرتسل نيز مناطقي را براي اسکان يهوديان پيشنهاد مي‌کرد که منافع استعماري حداقل يک دولت اروپايي را تضمين کند و از اين طريق از حمايت آن برخوردار شود.

رقابت و بعضا نزاع ميان امپراتوري‌هاي اروپاي مرکزي و انگلستان ويليام هسلر، وزير مختار انگليس در فرانسه را بر آن داشت تا به‌عنوان نخستين مسؤول دولتي با هرتزل ديدار کند. هرتزل درباره ديدار خود با وي چنين مي‌گويد: «به او گفتم بايد با يکي از افراد عاليرتبه‌ مثل يک شاهزاده يا وزير ديدار کنم تا براي من وجهه‌‌اي بين يهويان به‌وجود بيايد تا از من پيروي کنند و قيصر آلمان بهترين گزينه در اين زمينه است...». هسلر مي‌پذيرد و ملاقاتي را با فردريک اول دوک اعظم بادِن ترتيب مي‌دهد که عموي قيصر آلمان بود و بعدها موجبات ملاقات قيصر ويلهلم دوم را با هرتزل مهيا کرد که خود نقطه عطفي در هويت‌بخشي به جنبش صهيونيسم محسوب شد. هرتزل که ارتباط گسترده‌‌اي را با نخبگان اقتصادي، سياسي و اجتماعي يهودي آغاز کرده بود، يافتن سرزمين را محدود به الطاف حاکمان اروپا نکرد و همزمان به استانبول رفت تا سلطان عثماني را براي واگذاري سرزمين فلسطين به يهوديان ترغيب کند. اگرچه او موفق به ديدار عبدالحميد دوم نشد اما توانست وزير اعظم را به‌عنوان يک خبرنگار فرانسوي ملاقات کند و پيشنهادات خود را براي برون‌رفت امپراتوري عثماني از بن‌بست‌هاي اقتصادي و نظامي در ازاي فلسطين ارائه کند.

اولين پيشنهاد هرتزل به سلطان که از سوي وزير اعظم ابلاغ شده بود خريد فلسطين در ازاي 20 ميليون ليره عثماني بود که سلطان عثماني در جواب وي چنين گفته بود: «اگر هرتزل به همان اندازه که تو دوست من هستي، دوست تو باشد، به او نصحيت کن که در اين راه، گام پيش ننهد. من نمي‏توانم يک وجب از سرزمينم را بفروشم، چون اين کشور تنها متعلق به من نيست، بلکه به ملت من تعلق دارد. افراد ملتم اين امپراتوري را با نثار خون خود به دست آوردند و آن را با خون خود آبياري کردند و پيش از آنکه کسي به آن دست‏‌اندازي کند، آن را با خون خود رنگين خواهيم کرد. بهتر است يهوديان ميليون‏ها ثروت خود را نزد خودشان نگه دارند. اگر امپراتوري سقوط کرد، شايد يهوديان بدون پرداخت هيچگونه وجهي، فلسطين را به دست آورند، ليکن اين سرزمين تقسيم نخواهد شد؛ مگر بر پيکر مرده ما و هرگز اجازه نخواهيم داد کالبد ما را بشکافند».

هرتزل پس از بازگشت از استانبول پيشنهاد برگزاري کنگره‌‌اي را به همين منظور مطرح کرد؛ کنگره‌‌اي که يک سال بعد در شهر بال سوييس برگزار و تحت عنوان اولين کنگره جهاني صهيونيسم به کنگره بال معروف شد. نکته جالب توجه در اين زمينه اين است که وي به‌دليل آموزه‌ها و گرايشات دوران کودکي و جواني خود هيچگاه تعريفي ديني از صهيونيسم ارائه نداد و تفسير وي در اين زمينه نگرشي سکولار داشت که همين امر باعث شد برخي گروه‌هاي ارتدکس يهودي از حمايت از وي در آن دوران خودداري کنند. کنگره اول با حضور بيش از 200 نفر از نخبگان کشور‌هاي مختلف اروپايي برگزار شد و ايجاد مقدمات تاسيس يک کشور يهودي در آن در دستور‌کار قرار گرفت. هرتزل در اين‌باره مي‌گويد: «اگر بخواهم ‌کنگره بال‌ را در يک کلمه جمع کنم، بايد بگويم که در بال، من کشور يهود را بنيان گذاشتم. اين را علني نخواهم گفت، چون اگر امروز چنين بگويم، جهان به من خواهد خنديد اما در عرض 5 سال و مسلما 50 سال آينده، همگان کشور يهود را خواهند ديد».

پس از آن کنگره هر سال برگزار مي‌شد و هرتزل نيز به رايزني با پادشاهان اروپا و حتي سلطان عثماني ادامه داد. وي در سال 1901 دوباره به عثماني رفت و اين بار با خود سلطان ملاقات کرد و طي آن پيشنهادات بيشتري را براي واگذاري فلسطين به يهوديان مطرح کرد که در ميان آنها پرداخت مبلغ 5 ميليون ليره طلاي انگليس، تامين ناوگان دريايي عثماني در مقابل دولت‌هاي اروپايي، تاسيس دانشگاه عثماني در بيت‏المقدس، بازپرداخت همه بدهي‏هاي دولت عثماني به امپراتوري‌هاي اروپايي، کمک‏هاي مالي جهت اجراي طرح‏هاي عمراني و پرداخت ماليات سالانه براي کمک به دولت جهت سر و سامان بخشيدن به اوضاع اقتصادي بيشترين اهميت را داشتند. مواردي که پذيرش آنها عثماني را که به مرد مريض در اروپا معروف شده بود نجات مي‌داد اما عبدالحميد دوم آنها را نپذيرفت و همين مساله باعث توطئه انگلستان براي خلع وي شد. ناگفته نماند که بازي پادشاهان اروپا با يهوديان بر سر ممالک عثماني به اواخر قرن هجدهم باز‌مي‌گردد و اين ناپلئون بود که کمک مالي ثروتمندان يهودي را با وعده بخشيدن فلسطين براي تجهيز حمله خود به مصر برانگيخت و پس از آن نيز در ميانه قرن نوزدهم انگليس براي متقاعد کردن دولت عثماني براي اسکان يهوديان در فلسطين گام‌هايي را برداشته بود که بررسي آن مجال ديگري مي‌طلبد اما نکته مربوط به اقدامات هرتزل و نقش کنگره‌ بال پس از او در خلع سلطان عثماني تکميل پرونده‌‌اي بود که از ميانه ‌ قرن نوزدهم آغاز شده بود. داستان از اين قرار بود که يهوديان که در ناآرامي‌هاي دهه 60 قرن نوزدهم مصر و حدود فلسطين مشارکت داشتند مورد غضب سلطان واقع شدند و تحت فشار قرار گرفتند، در نتيجه يهوديان بومي دست به دامان انگلستان شدند و انگلستان نيز با کمک برخي حاکمان محلي در مصر و شامات به اسکان يهوديان بيشتر در منطقه و فعاليت ديپلماتيک با باب عالي روي آورد که اين مساله با خريد سهام کانال سوئز در 1875 و اشغال مصر توسط انگلستان شدت بيشتري يافت. سر ادوارد کوزليت در اين باره مي‌گويد: اشغال مصر مصالح امپراتوري بريتانيا در مشرق‌زمين و مصالح يهوديان در فلسطين را به هم پيوند زده است.‌ زانگويل رهبر صهيونيست‌ها نيز بر اين حقيقت تاکيد مي‌کند: «هم‌اکنون بيش از هر زمان ديگري براي اسرائيل فرصت پيش آمده است، پس از اينکه کانال سوئز، جهان را به دروازه‌هاي فلسطين وصل کرد ما منتظر يهود و فلسطين نخواهيم ماند». پس از آن و از سال 1882 انگلستان به افزايش تعداد يهوديان در منطقه مبادرت مي‌ورزد و ساکنان يهودي مهاجر تعدادشان به يکصد هزار نفر مي‌رسد.

در نتيجه اين اقدامات سلطان عثماني فرماني را مبني بر محدوديت مهاجرت يهوديان و فروش زمين به اروپاييان در شرق شامات صادر مي‌کند. (نام فلسطين زاييده انگليس است و پيش از قرن نوزدهم از اين واژه استفاده نمي‌شده است. فلسطين در تواريخ تلمود نام قومي بت‌پرست در منطقه بوده که يهوديان براي رسيدن به ارض موعود با آنها به جنگ پرداخته بودند و استفاده از اين نام براي منطقه تا قرن 19 رايج نبوده است.) سهل‌انگاري رشاد‌پاشا در اين زمينه منجر به اعتراضات محلي مي‌شود و حساسيت سلطان را بر‌مي‌انگيزد و همين امر مقوي سازش‌ناپذيري عبدالحميد دوم در‌باره فلسطين مي‌شود. عدم‌سازش سلطان و رايزني‌هاي امثال هرتزل با يهوديان و لژ‌هاي فراماسونري نظير لژ سالانيک منجر به تامين مادي و معنوي انقلاب 1908 شد که طي آن سلطان عثماني عزل شده و زمينه براي ايجاد دولت يهودي در فلسطين مهيا شد، مساله‌‌اي که حسن خلاق درباره آن مي‌گويد: ممکن است پس از تحقيق اسناد و مدارک موجود به‌طور خلاصه بگوييم انقلاب اتحاد و ترقي قبل از اينکه انقلابي ترکي يا عثماني باشد، انقلابي يهودي بين‌المللي است زيرا کميته جمعيت در سالانيک زير نظر فراماسونري بين‌المللي و با تاييد يهود و يهوديان دونمه شکل گرفت و عناصر يهودي مثل قارصوه، سالم، ساسون، فارجي، مازلياح، جاويد و بالجي نقش اساسي در تنظيم اين کميته و پيروزي انقلاب ايفا کردند. همانگونه که بسياري از يهوديان در ضرورت پيشروي به سوي پايتخت و اشغال آن سعي بليغي ابراز کردند. رهبري ارتش مهاجم به سمت پايتخت را کلنل رمزي‌بيگ، يکي از يهوديان دونمه بر عهده داشت. همچنين صهيونيست‌ها در فلسطين براي برآورده شدن آرزوهايي که در دوران حکومت سلطان عبدالحميد از تحقق آن عاجز بودند، کوشش فراواني در انقلاب به‌خرج دادند. بر اين حقيقت همه ديپلمات‌هاي بريتانيايي نظير لوثر، بلش و مارلينگ تاکيد مي‌کنند. سند نامه سلطان عبدالحميد که به محمود ابوالشامات ارسال شده است نيز تاکيد مي‌کند سلطان به آن دليل از سلطنت خلع شد که پيشنهاد 150 ميليون ليره طلا در مقابل ايجاد وطن قومي براي يهودي‌ها را رد کرد. از اين رو آژانس صهيونيستي در عهد سلطان محمد رشاد اصرار داشت به قانوني که به يهوديان اجازه مهاجرت و مالکيت و لغو گذرنامه قرمز را مي‌داد، دست يابد، همانگونه که نفوذ مشترک يهوديان و صهيونيست‌ها در دستگاه حکومتي جديد آشکار شد بويژه اينکه جاويد‌بيگ، وزير دارايي يکي از يهودياني بود که نقش برجسته‌اي در تصميم‌گيري خلع سلطان داشت به گونه‌اي که اين اقدام به جنبش اعتراضي عليه حکومت جديد و بويژه سياست وزير دارايي منجر شد. اين جنبش اعتراضي را 2 تن از اعضاي مجلس شورا به نام‌هاي صادق‌بيگ و مفيد‌بيگ و نمايندگان سه‌گانه فلسطين، روحي خالدي، سعيد‌الحسيني و حافظ‌السعيد رهبري مي‌کردند. علاوه بر اينکه اسناد بريتانيايي بر نقش يهود در انقلاب 1908 و 1909 و نفوذ روزافزون آنان در دوران جمعيت تاکيد مي‌کند، همچنين جرايد آن زمان از جمله روزنامه‌هاي المشرق، المنار، العصر الجديد و نهضه‌العرب بر اين حقايق تاکيد مي‌کنند. شايد بررسي مقاله «الاسرائيليه في جمعيه الاتحاد و الترقي» نوشته يکي از مسلمانان عثماني مقيم پاريس، بهترين گواه مسائل پشت پرده و شرايط انقلاب و خلع عبدالحميد ثاني باشد. علاوه بر حسن خلاق، يتون واتسون نيز نظريه‌پردازان انقلاب اتحاد و ترقي را همان يهوديان، دونمه و کشورهاي بيگانه‌ مي‌خواند و لوتر سفير بريتانيا در آستانه بر اين حقيقت اينگونه تاکيد مي‌کند که «جمعيت اتحاد و ترقي از نقطه‌نظر تشکيلات سازماني و دروني خود همپيمان مشترک يهوديان و ترک‌ها بودند». همچنين مارلينگ مي‌گويد «الهام جنبش در سالانيک به‌طور مشخص سيمايي يهودي است». ارنست رامزور، محمد رشيد رضا و جواد رفعت أتلخان فرمانده ترک هم اظهاراتي در اين زمينه دارند که انقلاب ترکيه سال 1908 به‌طور کلي محصول توطئه يهوديان فراماسون بوده است.

به هر حال عدم پذيرش سلطان عثماني باعث شد هرتزل را که تا آن روز تاسيس کشور يهود را محدود به آرژانتين مي‌دانست به فکر سرزمين‌هاي ديگري در آفريقا و آمريکاي‌جنوبي بيندازد. هرتزل همچنان به تلاش‌هاي ديپلماتيک خود در اين باره ادامه داد و سال بعد ويلهلم دوم را در اورشليم ملاقات کرد و در سال 1903 با ژوزف چمبرلين، وزير امور مستعمرات بريتانيا ملاقات کرد و وي مذاکره با دولت مصر را براي اسکان يهوديان در صحراي سينا براي هرتزل برعهده گرفت. هرتزل همچنين به دربار پاپ پيوس دهم رفت تا حمايت وي را جلب کند که پاپ توسط کاردينال رافائل دووال تقاضاي وي را با اين دليل که تا زماني‌که يهوديان الوهيت مسيح (ع) را رد کنند از حمايت آنها خودداري مي‌کند، رد کرد.در سال 1903 دولت انگلستان پيشنهاد کنياي امروزي يا اوگاندا را به هرتزل داد که هرتزل نيز آن را پيش از کنگره ششم دريافت کرد اما رفتار يهوديان در خلال سال‌هاي 4-1903 در روسيه موجي از اعتراضات را عليه يهوديان روسيه برانگيخته و اين موجب حملات پراکنده مطبوعات به جنبش صهيون شده بود. هرتزل بلافاصله به سن‌پترزبورگ مسافرت كرد و با سرگئي ويت، وزير منابع و وياچسلاو پلوف، وزير داخله ديدار و راه‌حل برون‌رفت روسيه از مساله يهوديان را کمک به ايجاد دولت مستقل يهود عنوان کرد و قول مساعدت آنها را در اين زمينه گرفت؛ مساله‌‌اي که نمود آن در اخراج يهوديان از سرزمين‌هاي روسيه و بعضا ايجاد تسهيلات براي مهاجرت اختياري نمايان مي‌شود. سال بعد و در سال 1904 هرتزل بر اثر بيماري قلبي در نيدراسترايش اتريش درمي‌گذرد و در وين دفن مي‌شود. کنگره ‌ ششم بال نيز پس از هرتزل اسکان يهوديان در هر جايي از دنيا به‌جز فلسطين را براي هميشه رد کرد. از نکات جالب در بررسي رويه هرتزل براي رسيدن به اين مقصود اين است که هميشه از ايجاد گفتماني ديني اجتناب و بر قوميت تاکيد کرد و شايد بتوان گفت همه راه‌حل‌هاي موجود را از مذاکره با سلطان عثماني گرفته تا تطميع اشراف انگلستان و تهييج يهوديان آمريکا به کار گرفت و از هيچ کوششي فروگذار نکرد و شايد همين پشتکار وي باعث شد که مطابق وعده‌اش، درست 50 سال بعد دولت اسرائيل در سرزمين‌هاي اشغالي تاسيس شود. بويژه که هرتزل، زاده يک خانواده متوسط يهودي بود و نه فرزند يک تاجر يا بانکدار و همه مخارج آنچه ملزوم فعاليت‌هاي صهيونيستي ‌بود را با رايزني با يهوديان و غيريهوديان اروپا به‌دست مي‌آورد. وي همچنين وصيت کرد براي او تشييع جنازه‌‌اي مطابق تشييع جنازه يهوديان متوسط برگزار شود و او را مجاور پدرش دفن کنند تا زماني‌که دولت اسرائيل ايجاد شود. جسد وي در سال 1949 به اسرائيل منتقل و در کوه هرتزل در اورشليم به خاک سپرده شد.

 

 

 

 

 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 
شهرستان فارسان در یک نگاه
شهرستان فارسان در يک نگاه

خبرنگار افتخاري
خبرنگار افتخاري

آخرین اخبار
اوقات شرعی
google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html google-site-verification=sPj_hjYMRDoKJmOQLGUNeid6DIg-zSG0-75uW2xncr8 google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html